لرزشهایی موزون و خشن
به همه ی این دیوار ها...به همه ی این خطوط . شکسته و کوتاه.بلند و درشت فکر کن!...شاید روزی دیگر سوژه هایت از تکرار به حسی عمیق برسند....
و تو درگیر خود تکراری باشی... آن روز سرگشتگی توست.
پس همیشه این راه را بگیر ... برو ... تا...
اصلا دنیای عکاسی به خلاصه داستانهایی شبیه است که پایانی ندارد...تا تو آن را به وقوف برسانی. و یا احتمالا شاید ته داستان را بخوانی و به بلند ترین داستان زندگیت کوتاهِ کوتاه چند سطری را اضافه کنی.و آن گاه به تو می گویند عکاس جست و جو گر...

من خاطرات روزهایی را می مانم که گلدانم پر از تابستان تو بود.





زلزله ...وقتی همه ی آن روزهای بم سردم می کند.
روزگار همه ی دیوار ها را به احساس بر می گرداند.دیوارها تاریخ اند و پای بست همه ی دیوار ها رخداد هایی تازه ...حالا دیگر مهم نیست که حکومت غالب باشد یا قالب یک حکومت...








اتفاق هر آن امکان دارد.من همان اتفاق را دوست دارم و یک تفاوت امکان پذیر را...